چشم یک روز گفت ....
چشم یک روز گفت : من درآن سوی این دره ها کوهی میبینم که از مه پوشیده شده است این زیبا نیست؟
گوش لحظه ای خوب گوش داد سپس گفت پس کوه کجاست ؟ من کوهی نمیشنوم...
آنگاه دست در آمد و گفت : من بیهوده میکوشم آن کوه را لمس کنم من کوهی نمی یابم...
آنگاه چشم بسوی دیگر چرخید و همه درباره ی وهم شگفت چشم گرم گفتگو بودند و گفتند :
این چشم یک جای کارش خراب است!
"جبران خلیل جبران"
کسب و کار سالم و اصولی در اینترنت
:: موضوعات مرتبط:
شـــــــــــــعر ,
,
:: بازدید از این مطلب : 360
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8